۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

رابطه ی تنگاتنگ دیکتاتور و "دیکتاتورزده "! / نوشته: كيانوش ف. ايرواني


   رابطه ی تنگاتنگ دیکتاتور و "دیکتاتورزده " 
كيانوش ف. ايرواني
کشتار شهروندان مخالف رژیم از طرف رهبر دیکتاتور لیبی منجر به صدور قطعنامه سازمان ملل و حمله ی  نیروهای خارجی به این کشور شد. حمله نظامی حتی اگر بسیار دقیق یا به اصطلاح نظامی "پاکیزه" باشد، همراه با نابود کردن تاسیسات دفاعی واقتصادی کشور باعث قربانی شدن غیر نظامیان نیز خواهد بود، به خصوص وقتی که قدرت در حال فرو ریختن برای دفاع  از خود، از مردم "دیوار گوشتی" بسازد. 
هنوز معلوم نیست آیا قذافی شکست سیاسی و نظامی خود را بپذیرد وبرای پایان دادن به این حمله حاضر به دست برداشتن از قدرت باشد،  یا همچون دیکتاتور شکست خورده  و معدوم  عراقی از وحشت دستگیری مدتها در سوراخ موشی در کویر پنهان شود و باعث ادامه ی تخریب کشور و کشتار مردم گردد. ولی در هر صورت مشکل مردم لیبی فقط با ازمیان برداشتن رهبرشان حل نمیشود. این سرنوشت تلخ دیکتاتورهاست و مشکل هر جامعه ای که از روی جهل ، ترس یا سهل انگاری، خودکامگی رهبر و  فساد نظام حاکم را بپذیرد. 
ما ایرانیان جامعه ی خود را از جوامع عرب  پیشرفته تر میدانیم،  به انقلاب مشروطه خود میبالیم که پیش ازدیگران و نه از بالا بلکه از پائین، از طرف جامعه ی مدنی مطالبه و رهبری شد، به نهضت پیشگام ملی شدن نفت ایران افتخار میکنیم و به پیروزی انقلاب مردمی ۵۷ که در منطقه و در جهان اسلام استثناء بود مینازیم. همه ی ما ازشدت عشق به ایران یا از کمبود شناخت دیگران، ته دلمان باور داریم که "هنر نزد ایرانیان است و بس"! ولی وقت آنست که به قبول یک واقعیت دردناک تن بدهیم: ما پس از یک قرن و اندی کوشش و استقامت و فداکاری در راه آزادی، استقلال، قانون وعدالت موفق شدیم پر قدرت ترین نظام دیکتاتوری خودکامه، فاسد و ظالم منطقه را بوجود آوریم و بر ملت خود مسلط کنیم! 

دیکتاتور پروری
هنگامی که پس از ۱۵ سال تبعید, صدای اعتراض امام خمینی از حلقه ی گروه های مبارز اسلامی بیرون آمد و به گوش مردم رسید، اسلام سیاسی هنوز در ایران فراگیر نشده بود. ولی احزاب سیاسی گوناگون (از ملی گرایان جبهه ی ملی و دموکراتهای نهضت آزادی  تا چپهای سنتی و انقلابی) سرخورده از شکست های متوالی دهه های پیش ، به عنوان آخرین فرصت برای براندازی رژیم شاهنشاهی به خمینی پیوستند. طبقه ی متوسط  شهرنشین و دانشجویان خسته از خشونت و فساد و وابستگی سیاسی و اقتصادی نظام حاکم به امریکا،  اقشار سنتی هراسان از تغییرات سریع و غیر قابل کنترل اجتماعی،  و روستا نشینآن (که بسیاری از آنها حاشیه نشین شده بودند) تحت فشار اقتصادی روزافزون ، شتابان به انقلاب اسلامی رو آوردند.
نظامی که پس از انقلاب برقرار شد، ادعای  دموکراسی نداشت ولی با دعوی اسلام و مردمسالاری, استقلال ملی، عدالت اجتماعی و ارزش های اخلاقی و معنوی به قدرت رسید. اسلام درایران پدیده ی جدیدی نبود. بغیر از بخش کوچکی از روشنفکران مدرنیست چپ  وراست  کسی با اسلام سر جنگ نداشت. حتی کسانی که در قید مذهب نبودند در خانواده با اصول و فرهنگ دینی آشنا بودند. و اگر در فرهنگ مردمی جهل و فرصت طلبی "ملا" و "آخوند" به تمسخر گرفته میشد، علما و متفکران دینی از احترام خاصی برخوردار بودند. اکثریت ایرانیان از اسلام هراسی نداشتند و بسیاری ان کسانی که یا مسلمان نبودند و یا با دین میانه ی خوبی نداشتند بخاطر مطالبات سیاسی رهبر انقلاب (آزادی و استقلال و عدالتخواهی) کوتاه آمدند و از انقلاب حمایت کردند. نهضت ضد استبدادی ایران که به دلیل رهبری آن از طرف یک روحانی انقلابی  و عشق به اهل بیت و بخصوص امام حسین در فرهنگ مردمی  "انقلاب اسلامی" نام گرفت در واقع  یک انقلاب ملی تمام عیار بود که با مشارکت تمام اقشار جامعه به پیروزی رسید.
در آن زمان هیچیکس در ایران نه اسلام حکومتی را تجربه کرده بود، نه جنگ سراسری با دشمن بیگانه را. جنگی که فردای پیروزی انقلاب، میلیونها پیر و جوان را به جبهه ها روانه کرد،  تعادل و تعامل نیروهای سیاسی انقلاب را بهم ریخت و دوام هشت ساله ی آن نقش نیروهای نظامی و اطلاعاتی را بیش از حد پر رنگ و تاثیرگذار کرد. بطوری که چند سال پس از پایان جنگ وقتی رئیس جمهور خاتمی که با شور و هیجان غیر قابل انتظار مردم انتخاب شد و به تقویت جامعه ی مدنی پرداخت، رقبای او در نهادهای اطلاعاتی، بسیج و سپاه براحتی توانستند با ترور روشنفکران و دگر اندیشان مانع سالم سازی فضای سیاسی و جامعه ی ایران پس از جنگ شوند. اسلامی که قرار بود با مردمسالاری همدم و همساز باشد،  تبدیل به اسلامی دولتی وتوجیه کننده ی تمامیت خواهی و خشونت قدرتمندان و سرکوب یا  استحاله  و انحراف نهادهای مدنی و مردمی شد.  

دیکتاتور زدایی
تاریخ مبارزات  مردمی،  قیامها و انقلابها  حاکی از اینست که دیکتاتورها از سرانجام تلخ همسانان خود درس عبرت 
نمیگیرند و هر یک خود را از قاعده ی عمومی استثناء میداند وجایگاه خود را جاودانه تصور میکند.
بنا بر این از خود کامگان نمیتوان انتظار داشت که دست از استبداد بردارند، و اعمال و رفتار خود را محدود به قانون کنند. اما ملت تحت سلطه  میتواند از تاریخ خود و از تجربه ی دیگران درس بگیرد. برای اینکار اول این اصل را باید پذیرفت, که دیکتاتورها از آسمان بر سر مردم نمی افتند. در حقیقت دیکتاتور با "دیکتاتور زده" رابطه ای تنگاتنگ دارد بدین معنی که مردم خودشان به رهبرانشان امکان، اجازه و ابزار خود کامگی، استبداد و ظلم و فساد را میدهند. هیچ دیکتاتوری نمیتواند بدون مردمی که  او را یپذیرند دیکتاتور شود، یا دیکتاتور بماند. نظام دیکتاتوری ممکن است از بیرون به مردم تحمیل شود ولی حتی در این صورت دوام آن در گرو رفتار، اعمال، اعتقادات، خواستها ، باورها، و هراسها ی جمعی جامعه است.  
بر خلاف دوران ۵۰ ساله ی سلطنت پهلوی دیگر نمیتوان مسؤلیت ماهیت دیکتاتوری نظام را به گردن دخالت قدرتهای امپریالیستی یا توطئه ی بیگانگان انداخت و ناچاربه یافتن پاسخ  به چندین و چند سوال ناخوشایند هستیم. از جمله اینکه
چرا جامعه ی ایرانی، با وجود آزاد گی بزرگانش و شجاعت و از خود گذشتگی مردمانش، در طی تاریخ چند هزار ساله اش اینچنین فرهنگ خودکامگی و استبداد را در دل خود پرورانده، حاکمان مستبد خود را  تقدیس کرده، و در مقابل رهبرانی که خود به قدرت رساندند سر تعظیم  فرود آورده است؟ یا چرا هویت اجتماعی، فرهنگی و انسانی ایرانیان به این آسانی بوسیله ی کسانی در خطر نابودی قرار گرفته که همین مردم به دنبال انقلابی پرهزینه و پر امید خود به جایگاه قدرت نشاندند؟ 
پس از سالها سازش و سکوت و مدارا ، مردم ایران دیگر سلطه ی همه جانبه ی نظامی را که خود خواسته و خود ساخته اند  بر نمی تابند . نظامی که از آغاز تا کنون گام به گام و بدون مشورت با مردم به قدرت فرا قانونی خود افزوده و به همان اندازه حقوقی را که قانون برای جامعه ی مدنی تعیین کرده نادیده گرفته است. 
دیکتاتوری در ایران یک پدیده ی درون زاست; یک تولید دست اول فرهنگی، ساخته و پرداخته ی زیرساختهای اجتماعی، به ارث برده از اعماق تاریخ پدرسالاری قبیله ای و آمیخته به بندگی مرید و تقدیس مراد. آنچه امروز در ایران میگذرد بیشتر به یک تراژدی میماند که تضاد بین دو برداشت ازقدرت، مشروعیت، حق و تکلیف را در چارچوب روابط اجتماعی به صحنه نمایش آورده است. از یک طرف باورهای بدوی، اعتقادات خرافی و عرفان کوچه بازاری را به هم میآمیزد و با سلب مسؤلیت از خود،  از رهبر سیاسی بتی مقدس می سازد و بر سکوی مدام العمر قدرت مطلقه می نشاند و در حرف و عملش هیچ چون و چرائی  را مجاز نمیداند ، از طرف دیگر بینش عقلائی که بر پایه ی عقل ودانش و منطق و تجربه،  رهبر را قانون پذیر میخواهد و مشروعیتش را مشروط  بر پاسخگوئی به  ارزش ها، نیازها و مطالبات شهروندان و نهادهای جامعه ی مدنی. بینش اول نظام دیکتاتوری  و جامعه ای شکننده، مطیع ، خرافاتی، متظاهر، متملق و عقبگرا میپروراند و بینش دوم خواهان نظام دموکراتیک و جامعه ای توانا، پیشرو،  قانونمند، منتقد و مستقل است.
هر چند قبول این واقعیت که "از ماست که بر ماست" تلخ است ولی اگر همت کنیم خود کرده را " تدبیر هست". 
آگاهی از مسؤلیت خودمان و شناخت مکانیسمهای درونی جامعه ی دیکتاتور پرور نخستین گام بسوی دیکتاتور زدائی است .
کیانوش ايرواني 6 فروردین ۱۳۹۰ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر يا مشاهدات خود را از جنبش حق طلبانه ايرانيان بنويسيد.